یک فوتی دیگر، اینبار در اوج بلندی که در قعر زمین بار دیگر بسان زلزله ای سهمگین، چهار ستون جامعه کوهنوردی را لرزاند و بدین ترتیب به نظر می رسد چوب خط تلفات کوهنوردی جدی کشور مابه طرز بی سابقه ای در حال پر شدن باشد. ظاهرا جغدها به پرواز در اومدند و نحوست سایه شومشون از سر مان کم نمی شود. اما واقعیت اینه که نه جغدی در میونه نه نحوستی، بلکه این چهره زشت چروک خورده و ضعیف کوهنوردی ماست که یکبار دیگه با کنار زدن حجابش، مو بر تن دوستدارانش راست می کنه. مرگهایی که یکی پس از دیگری اتفاق افتادند و همه در یک خصیصه مشترک بودند که همانا قابل پیش گیری بودن آنهاست. نعمتی، کبکستانی، شفیعی، بهاءلو و اکنون عبد نکویی، هر یک در جایی و به دلیلی فوت کردند اما همگی این دلایل قابل پیشگیری بود و جامعه کوهنوردی می توانست از نعمت وجودشان بهره مند بماند. به نظرم وقتش رسیده که جامعه کوهنوردی تکلیف خودشو مشخص کنه که:
یا جان انسانها ارزش ندارد پس دست از شعارهای زیبا و مردم پسند برداریم. گروههای امداد و نجات رو هم تعطیل کنیم
یا جان انسانها ارزش دارد پس باید بیاموزیم از مردن، زندگی را. اما چه هنگام ؟ و چه کسانی به من و تازه کارانی چون من درس خواهند داد؟
باید بریم یاد بگیریم. نیازمند مدرسه برای آیندگان و نهضت سواد آموزی برای حاضرانیم. باید رفت سر کلاس درس
خب ماه رمضون فرصتی شد که سری هم به بند یخچال سر بزنم و چند جلسه ای سنگ کار کنیم. بعد از کار آموزیی سنگی که تابستون امسال با آقای وحید مصدری گذرونده بودم دیگه بطور جدی دستم به سنگ نخورده بود.
دست آقای داوود قلعه گیر درد نکنه، چون این تمرینات رو مدیون اونم. عکسهای قشنگش رو هم مدیون آقای محمد نصیری هستم. توی این مدت 2 تا دوست جدید هم پیدا کردم (شهرام و جلال). اما با تموم شدن رمضون اولین برنامه ای رفتم غار معروف گل زرد بود. میشه گفت برای اولین بار بود که غار می رفتم و تجربه ای در این زمینه نداشتم. فقط یکبار، بچه دبیرستانی که بودم رفتیم غار مزدوران در شمال خراسان که یه دریاچه -به همون اسم- هم کنارش بود (البته می گفتن اسم اصلیش چیز دیگه ای - فکر کنم مرزداران - هست و به اشتباه مزدوران تلفظ می شه) از اون غار فقط فضله خفاشهاش یادم مونده که از بس زیاد بود کف غار رو نرم کرده بود. غار طولانی نبود (یا شایدم ما جلوتر نرفتیم) و اینکه کاملا خشک بود و خیس نشدیم. (یعنی آب روانی نداشت) . تا اینکه دیروز همراه چندتا از دوستان رفتیم این غار گل زرد و معنی غار رو هم فهیدیم.( دست آقا جلال درد نکنه که هماهنگی این برنامه رو انجام داد)
نمی دونم یا سطح زمین خیلی لیز بود یا من اینطور حس می کردم. به هر حال یه چندبار با خودم گفتم بابا صد رحمت به اندرسم. به محض اینکه فرصت کنم خاطره اش رو می نویسم فقط اینجا خواستم اشاره کنم که غار ریزش داشته و خیلی نمی شد پیشروی داشت. فقط اینم بگم یکبار واقعا ترسیدم. موقع برگشت درست بعد از نردبان از روی سطح شیبدار و بدون گیره مناسبی به آهستگی رد می شدیم که حس کردم کم کم دارم به سمت آب خروشانی که دیده نمی شد سر می خورم. تلاشم برای اینکه پام به جایی گیر کنه بیهوده بود و هر چی پامو بالا می گذاشتم باز آروم سر می خورد و منم پایین تر می رفتم. دراز کشیدم تا سطح بیشتری از من با سطح (زمین) تماس داشته باشه و خوشبختانه موثر افتاد ولی حسابی ترسیده بودم!
تابستونی که گذشت یک تیم از دیواره نوردان کارکشته فرانسوی طی دو مرحله سفر به ماداگاسکار، مسیر Tough Enough (به معنی "به اندازه کافی سخت") در کوههای سانورو رو بصورت آزاد (free) صعود کردند. این مسیر برای اولین بار در سال 2005 توسط آلمانیها بصورت مصنوعی (aid climbing) صعود شده بود. پس از تلاشهای زیادی که تیمهای مختلف غربی روی این دیواره انجام دادند در نهایت سختترین صعود دیواره بصورت آزاد و مستمر بوقوع پیوست.
اولین تلاش برای صعود مرتب مسیر در سال 2007 رخ داد و طی آن 8 طول طناب با سختی فراوان صعود شد و تلاش برای بازکردن طول آخر هم درست هنگامی شکست خورد که در شرف رد شدن از کراکس (سختترین بخش) مسیر بود. در سال 2008 نیز یک گروه انگلیسی شانس خود را بر روی دیوار امتحان کردند. و بالاخره مسیر بصورت آزاد نیز باز شد. البته طول آخر از مسیر دیگری صعود شد.
قابل ذکره که سختی مسیر در هر طول از "+8c" به بالا و حتی "غیر ممکن" بوده.
چندی پیش خبر ارائه گزارش برنامه نانگاپاربات پخش شد خیلی خوشحال شدم. به نظرم این کار بایستی خیلی زودتر انجام می شد،
تا برای روشن شدن وقایع بسیاری نیازی به گمانه زنی نباشد. همچنین پخش شدن خبری راجع به بروس نورمند (کوهنوردی که منطقه بود و با شنیدن خبر واقعه برای کمک آمده بود) و اینکه
برای بازگوی آنچه که دیده، به ایران خواهد آمد این شادی رو دو چندان نمود.
تصمیم
گرفتم با نامبرده ارتباط برقرار کنم تا شاید گفتنی های بیشتری (فارغ از هر
گونه احتیاط و ...) بطور غیر رسمی برایم داشته باشد. پس از جستجو (از آنجا
که ایشان استاد دانشگاه هستند و طبعا در دانشگاههای مختلفی تدریس نموده
اند) 5 ایمیل پیدا کردم و ایمیلی به هر کدوم زدم اما جوابی نیامد تا اینکه دوستی یک ایمیل از ایشون بهم داد و خواست سلامش رو هم به ایشون برسونم. مراسم برگزار شد و دکتر نورمند به ایران نیامد اما با ارائه گزارش (هرچند محتاطانه) و دیدن فیلمها و گفتگوها من جواب بسیاری از سئوالاتمو که قبلا صرفا بر پایه سرنخهایی بود قطعی کردم. امروز وقتی به مرور ایمیلهایم می پرداختم در کمال تعجب دیدم آقای نورمند به ایمیلم جواب داده که نه تنها مایه شگفتی و شادمانی ام شد بلکه زوایای جدیدی رو هم به روی من گشود. مخصوصا در خصوص عکسهای شادی و کیک صعود قله که منو کاملا گیج کرده بود توضیح قابل قبولی پیدا شد (هرچند من دنبال زوایای اخلاقی ماجرا نبودم). ایمیل ایشون دقیقا حرف منو در خصوص اینکه ما شانس آوردیم که فقط یک کشته دادیم کاملا تایید می کرد. همچنین لزوم نقش آفرینی فدراسیون در تحلیل ماجرا که مورد انتقادم بود هم بطور واضح بیان شده. البته در یک مورد اساسی هنوز نظرم با ایشون فرق می کرد که اون موضوع تزریق دگزامتازون هنگام ارتفاعزدگی بود. که این موضوع مشغولیت فعلی ذهن منه و به دنبال جوابش به بزرگان روی خواهم آورد.
از اونجا که فکر می کنم مطالب گفته شده توسط آقای نورمند که شخصی آگاه و بی طرف محسوب می شه می تونه باعث روشن شدن موضوع برای خیلی ها بشه مکاتبات رد و بدل شده رو در ادامه ارائه می کنم.
در پی مطلب قبلی در خصوص تراژدی نانگا از دیدگاه بروس نورمند کل نامه های الکترونیکی رد و بدل شده بین ما رو در ادامه مطلب خواهید
دید. بنا به خواست ایشون سعی می کنم در اولین فرصت ترجمه هم بکنم
امروز جلسه پرسش و پاسخی در این خصوص در
انجمن کوهنوردان ایران برگزار می شه که امیدوارم از لحاظ وقت کم نباشه و
این امکان برطرف شدن ابهامات با پاسخ به سئوالات فراهم بشه